-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 فروردین 1404 18:38
مادر و پدر ای جان رفته بودن کربلا که دوشنبه اومدن و مادرش به شدت مریضه و دیشب بیمارستان بستری شد احتمالا زیاد کرونا گرفته امیدوارم زودتر خوب بشن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 فروردین 1404 20:08
روز اول کاری بعد تقریبا بیست روز تعطیلی کمی سخت بود. عکس ها یکسال گذشته م نگاه می کردم و احساس می کنم بعد از سکته پدر جانم پیرتر شدم هنوز ته ته قلبم درد میکنه همش عکس ها قبل سکته ش میبینم و میگم کاش سکته نمی کرد خدایا شکر بهتر شده ولی برای من روزهایی خیلی سختی بود که هیچ وقت از زندگی م به این سختی نبوده . حالا که کمی...
-
سفر
جمعه 15 فروردین 1404 12:23
۵فروردین راه افتادیم سمت بندر عباس ناهار تو رستوران سند باد کاشان خوردیم شب رسیدیم میبد یزد و صبحش نارین قلعه دیدیم بعد راه افتادیم سمت بندرعباس ناهار تو سیرجان خوردیم شب رسیدیم روز بعدش رفتیم معبد هندوها و موزه بندر عباس و بازارها گشتیم ناهار ماهی سرخو و قیله ماهی که خیلی خوسمزه بود از سیتی سنتز بندر عباس لوازم...
-
۱۴۰۴
پنجشنبه 30 اسفند 1403 20:09
نوروز پیروز عصر رفتم خونه پدر جانم برای سال نو خیلی وقته از آقای سرطان چیزی ننوشتم واقعا حالم ازش بهم میخوره مرتیکه متوهم احمق حالا این روزها روزه هم میگیره فکر می کنه دیگه آدم شده ولی همه رو با اخلاق گندش ذله کرده گه بهت.
-
۲۹ اسفند ماه
چهارشنبه 29 اسفند 1403 14:38
خانه تقریبا مرتب و تمیزه فقط بالکن مونده و دور آخر لباسشویی فقط سفره هفت سیم نچیدم دیشب باغ پسر برادر بزرگه بودیم و تقریبا خیلی خوب بود و خوش گذشت پدر جانم بعد دو سه ماه از خونه اومد بیرون هوا فوقالعاده خوب و عالی بود .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اسفند 1403 22:37
امان امان از دست مدیر مدرسه م دانش آموزان نیومدن مدرسه ما رو میخواست تا ۲ نگه داره ساعت ده امضا خروج زدم اومدم خانه حالا عصبی و دلخور شده از دست ما کارها خونه تموم نمیشه! پنجشنبه شب با ای جان رفتیم خرید یه شومیز سبز وینج خریدم قشنگ و زیباااا
-
ده روز مانده تا بهار
سهشنبه 21 اسفند 1403 19:45
این هفته خیلی دور تند بود برام برای میگرن رفتم متخصص که گفت یا باید رعایت کنی یا آش کشک خاله ت و همین که هست. در ماه حدود پنچ شش بار دچار میگرن شدید میشم ... دوشنبه جای همکار رفتم مدرسه و اصلا دوست نداشتم قبول کنم ولی خب نه نگفتنم نیومد. و هفته بعد باید بریم. کارهای خونه در حال انجام و کلی کار مونده... دیشب خونه پدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1403 15:17
این هفته هم که مدارس مجازی شدن البته شنبه و یکشنبه که روز کاری من بود مدرسه ها باز بودن یکشنبه برف قشنگی اومد. واقعا احساس ترس و ناامیدی دارم بابت وضعیت کشور و درنهایت چی میشه ؟ باید یک برنامه بریزیم برای خونه تکونی واقعا آدم جالبی هستم همه تو زمان تعطیلات برای سفر برنامه ریزی می کنند من برای خونه تکونی ... ی عالمه...
-
تیغ ماهی
دوشنبه 6 اسفند 1403 14:13
دیروز ناهار ماهی داشتم بعد احساس می کنم تیغ ماهی تو گلو م گیر کرده بک درد مزخرفی تو گلو م دارم نمی دونم جای زخم ش یا واقعا تیغ گیرکرده حالا بعد از ظهر برام دکتر ببینم چی میشه شب هم خونه پدر جانم
-
اسفند
چهارشنبه 1 اسفند 1403 20:42
سلام از اسفند امروز مدرسه بودم روزهایی که مدرسه م اگر مشکل خواب آلودگی رو در نظر نگیریم خیلی دوست دارم خدایا شکر امسال از لحاظ کاری خیلی سبک بود و اعصابم راحت بود دوشنبه خونه پدر جان بودم خیلی درد داره و خیلی عصبی بابتش و در طول شب ۷ بار بیدار میشه میره سرویس خیلی اذیت کننده شده براش ولی چی میشه کرد امیدوارم زودتر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمن 1403 00:51
عصبی م از خودم دوست داشتم امشب خونمون باشم ولی خب دلم برای خواهر بزرگ سوخت…. این چند روز سگ افسردگی روم نشسته و پا نمیشه امروز تولد ای جان بود ناهار رفتیم خونه مادرش و عصر کیک پختیم و کار خاصی نکردم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمن 1403 22:13
حالم خیلی بده تو این دو سه روز غمگینم و هیچ امیدی ندارم به بهبود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 بهمن 1403 18:38
عصبی ام از دست مادر جان و از طرفی دلواپس بعد عمل چشمش کاملا خوب شده ها ولی هر روز یه دکتر میره.و گله داره از بقیه ای جان از سایتی ساعت سفارش داده ولی ساعت هنوز نیومده و دو سه روز علاف اونیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 بهمن 1403 23:49
امشب خونه پدر جانم کمی سرفه داره و صداش گرفته امروز از صبح استرس بی دلیل مزخرفی دارم و صبح سردرد داشتم روزهای هستن که واقعا بی دلیل خوشحال م یک لبخند گنده دار م که البته خیلی کم پیش میاد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 بهمن 1403 21:47
سین یکی از دوستامه که زنگ زد و گفت فردا ناهار میاد خونمون گفتم به اون یکی که میم هست بگم بیاد که زیاد مایل نبود و منم دعوت نکردم ولی خیلی دوست داشتم اونم دعوت کنم بهرحال فردا ناهار مهمون دارم یک آدم از مهمونی دادن فرار کن امروز کمی خونه رو جمع و جور کردم رفتم پیش پدر جان ورزش دادم اومد خونه ورزش کردم و الان یک آدم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 بهمن 1403 20:29
امروز رفتم پیش خواهر مدیرم برای پاکسازی پوست دو تومن شد پرهام ریخت حالا گفت برای ماه بعد تایم بدم ک گفتم نه خبر میدم شب هم خانه پدر جانم
-
میگرن
سهشنبه 2 بهمن 1403 18:44
هفته ای که گذشت سه روز ش سردرد شدید گرفتم و مجبور شدن نوافن بخورم دیشب خونه پدر جانم بودم و خدایا شکر خیلی بهتر از هفته پیش بود و خواب خوبی داشت فقط تنبلی میکنه ورزش ها خونه انجام نمی ده
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 دی 1403 13:14
ای جان این چند وقت سریال برکینگ بد میبینه و من کلا از ابتدا دوستش نداشتم ولی تک و توک باهاش دیدیم و اصلا خوشم نیومد از سه شنبه نرفتم خانه پدر جان کمی کار داشتم و کلی هم خوابیدم از لحاظ روحی خسته م حوصله هیچ کس ندارم و هیچ چیز خوشحالم نمی کنه دو دوست صمیمی دارم که ۱۵سال با هم دوست بودیم ولی انگار دوستی مون به پایانش...
-
بچه
یکشنبه 23 دی 1403 20:10
دیروز خونه پدر ای جان بودیم که بحث از بچه دار شدن ما شد که دیگه داره دیر میشه باید بچه بیارین و این حرفا واقعا استرس و تپش قلب میگیرم از حرفش حتی تقریبا وارد هفتمین سال ازدواج مون شدیم من ۳۳ و ای جان ۳۶ ساله ایم ولی آوردن بچه با این شرایط که داریم درسته ؟از لحاظ مالی که متوسطیم از لحاظ سلامتی همچین بی درد نیستیم به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دی 1403 20:06
امروز مدرسه مجازی بود و بد نبود عصر پدر جان بردم فیزیوتراپی و وضعیتش بهتره Pms م اصلا حوصله ندارم و بی اعصابم غم دنیا رو ریختن تو دلم احساس می کنم دی ماه زیادی داره کش میاد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 دی 1403 13:50
برادر کوچیکه سرما خورده و من دیشب خانه پدر جان بودم به شدت اذیت بود اسهال شده با اون وضعشهر یک ساعت باید می رفت سرویس تا الان خواب بودم نمیدونم چرا کمر درد میکنه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 دی 1403 01:23
دیشب تا صبح بیدار بودم خونه پدر جانم عصرش پدرجانم بردیم متخصص مفاصل که براش کورتون تزریق کرد و ده جلسه فیزیو نوشت این روزهای از دست برادر کوچیکه ناراحت و دلخورم توقع م خیلی ازش بالاتر بود و خب توقع موجب رنج است پسر برادر بزرگه جای باباش خیلی کمک می کنه خواهر بزرگه که ده روز اول کلی زحمت کشید برگشت جنوب خواهر دومی طفلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 دی 1403 21:35
گوشی م عوض کردم آیفون 16خریدم و اصلا نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم چون از همون ۱۲ سال پیش من همیشه انواع گوشی سامسونگ داشتم و خیلی هم باهاشون حال می کردم و میخواستم s24 بخرم که ای جان پشیمونم کرد و شد آنچه شد. فعلا که باهاش حال نمی کنم ی گوشه افتاده از نت سیم کارتش هم نمیتونم استفاده کنم بیشتر از یک ماه بیشتر عقده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 دی 1403 23:23
فکر و فکر و فکر در مورد وضعیت پدر جانم منو داره از پا درمیاره من زیادی حساس م زیادی فکر می کنم حتی وقتی تو خونه م باز ذهنم خونه ی پدر جانه از طرفی من آدمی که دوست دارم طبق روتین که داشتم روزهام ادامه بدم و ایم بهم ریختگی و درگیری داره بهم فشار میاره.. در کل درگیری زیادی دارم. سه روز که مدرسه م از ای جانم خیلی ممنونم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 دی 1403 20:48
دیشب خونه پدر جان بودم برای مراقبت . بردار وسطی خیلی رو نِرو آدمه علاوه بر مریض داری تحمل اون سخته... مادر جانم که یکی چشمش عمل کرده و خوبه و اون یکی چشمش هفته بعد عمل داره خیلی استرس داره طفلی ،هم استرس پدر جان هم وضعیت خودش تا صبح نخوابیدم میگرن شدم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 دی 1403 20:37
پر از خشمم مدیر با برنامه مراقبت اعصاب منو به فاک داد خیلی بی شعوره
-
پدر جانم
سهشنبه 27 آذر 1403 22:58
صبر چیز خیلی خوبه مخصوصا در نگهداری مریض همه ما منتظریم سکته پدر چان مثل سرما خوردگی ساده سریع خوب بسه ،و وقتی نمیشه ناامید میشم خود پدر جانم ناامیده.... و قلب ما هم خالی می کنه.... با اینکه به نسبت شرایطش خوبه فقط تو راه رفتن مشکل داره که باید کمک کرد با واکرش راه بره اما همش در ناامیدی ورزش های کمکی رو با غر انجام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آذر 1403 22:56
امروز نوبت من هست پیش پدر جان بمونم بردیمش فیزیوتراپی حسابی خسته میشه غر میزنه وضعیت گوارش بهم ریخته و پروستات ش هم بزرگ شده کلی درد داره .. ناراحتم ... امیدوارم زود زود خوب بشه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آذر 1403 21:07
سردرگمم غمگینم هیچی خوشحالم نمی کنه.. امیدوارم پدر جانم حالش بهتر بشه و بتونه به تنهایی کارش انجام بده. برای پنجشنبه دختر برادر بزرگه رو پاگشا دعوت کردم خواهر کوچیکه قراره بیاد کمک
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آذر 1403 21:46
هفته سختی بود خیلی خیلی سخت پدر جانم بیمارستان بستری کرد برای سکته خفیفی که داشته روز های سخت و طولانی بود که قلبم هنوز درد میکنه از یادآوریش امروزمرخص شد شکر حالش کمی بهتره فیزیوتراپی براش نوشته