روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

سلام از بامداد  تولدم...

غمگینم ...

ناامید...


خود‌‌‌‌‌ِ پنج ساله ت چه شکلیه؟

دخترک کم حرف ، بی اعتماد نفس،و ترسیده با موهای کوتاه و زشت و بهم ریخته...

بهش توجه نمیشده و گوشه ایی برای خودش میپلکیده!

×طفلی من !

××دوست دارم برم بغلش کنم ببوسمش و بگم تو فوق العاده ایی ،غمگین نباش ،دلشوره نداشته باش بزرگ بشی همه چیز بهتر میشه برات....

×میشه کسی که یه زمانی دوستش داشتی ، فراموش کنی؟

_نه نمیشه

m$

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... 
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود