روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

خدایااااااا 

لعنت ب من ک خوب نمیشم 

داشتن ابجی  خیلی خوبه وقتی نگرانم هست و میوهایی ک دوست داره برام میاره و میگ بیا خونه ما،و غذایی ک دوست دارم میزاره:) و حتی ب اون یکی ابجی هم میگ ک بیشتر با من راه بیاد،و پا  به پا ی  من گریه میکنه و اشک منو پاک میکنه میگه تو گریه نکن/

می ترسن  ک دوباره مثل س چهار سال پیش حالم بد بشه،اون وقتا ک من ب خاطر غصه اونا حالم بد شد:(

منم می ترسم،ولی وقتی نصفه شب چشم باز میشه،اتفاقات رو مغزم رژه میره؛من تقصیری ندارم:(

عید غدیرخم مبارک.

نازی میگه  داری ب روزهات گند میزنی

حسرت  و غصه و ناراحتی  اندازه ایی داره،از شورش دراومدی!!!

میگم دیگ نمی کشم من  حال دلم خوش نیست،نمیخواد خوب هم بشه.هی هی دارم بدتر میشم!!

هی هی خبر جدید دردناک میشنوم

هی داره سخت میگذره این 25سالگی لعنتی!!!!!

این روز های ب ظاهر  ک با ید خوش بگذره با من سر لج داره... 

میشه تموم بشه :-(


خوش به حال کسایی ک کسیو دارن ک با تمام وجود دوستشون داره،با تمام ویژگی های مثبت و منفی شون!!!!!

#دلم دوست داشتن شدن خواست!

با مادری و میتی داریم می ریم امامزاده ابراهیم...

+ده روز نماز نخواندم

دعای عرفه نخواندم

لج کردم

و شد نتیجه ایی  ک شکستم جلوی همه ...

خدایا مرسی سپاااااس

بیخیال من بشو....من این زندگی نمیخوام مال خودت!!!!



آدم باید خیلی ذلیل باشد که حسرت سال های به خصوصی از عمرش را بخورد. 

ماها می توانیم با رضایت خاطر، پیر شویم. 

مگر دیروز، آش دهن سوزی بود؟ 

یا مثلا پارسال؟ عقیده ات غیر از این است؟

افسوس چه را بخوریم؟ ها؟ جوانی؟

ما هرگز جوان نبودیم!



بیچاره مادری من

وای خدایا چ وحشتناک 

چ عذاب آور

دلم شکست

ضایع شدم

دوباره

مر سی ک هی منو له میکنی((((

حتما ب صلاح م بوده 

و حتما

و حتما

++شاید تنبیه ی برای*********



از انتظار کشیدن متنفرم ی ساعته آماده نشستم!!!

مسخره ها

:-)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرم درد می کنه،لعنتی

پر از تردیدم

هر چی ب صلاحه م ب خودت سپردم!!!!

نمی دونم پر از حس های متضاد م.

و اینکه خودت بهتر میدونی  چی بیشتر خوشحالم میکنه

خدایا ببخش و در گذر.....

برای جمعه قراره بریم امامزاده ابراهیم با مادری و دختر برادر.


ببین 

سراغِ مرا

هیچکس نمیگیرد!

مگر که نیمه شبی

غصه ای

غمی

چیزی...


#مهرداد_نصرتی


واقعا


ینی فقط مرگ حقه؟! عشق حق نیست؟ زندگی حق نیست؟ تفریح حق نیست؟ آرزو حق نیست!؟؟



من از زنجبیل متنفرم

و همیشه خدا چای زنجبیل ی درست می کنم و نمی خورم می ریزم بیرون . ...

مهر در مقابل مهر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا این اشک های لعنتی تموم نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا دارم خودم عذاب میدم برای هیچ!!!!

دلم گرفته از این نخواسته شدن!!!!!

 چرامن ِبیچاره کسی رو ندارم باهاش درددل کنم؟؟؟؟؟؟

*دیشب تو خواب نذر می کردم  و ب ی مرده التماس ک تو کاری کن :-(

یه نوع آلزایمر هست که فقط مامانا دارن، اینطوریه که شما بدترین کارو در حقشون میکنید اما یه ساعت دیگه همه چی از یادشون میره 


》ندانم گرا《

امروز تو اوج گریه م اومده تو اتاق میگه چی شده،می گم هیچی دلم گریه میخواد،میگه مگه میشه کسی حرفی زده بهت و من بازم  میگم نه و  بعدش ی ربع جلوی من ایستاد ه تا گریه م قطع بشه ،دو باره  موقع شام میگ جان ِمامان بگو چی شده!!!!

و در واقع هیچی نشده!!!!!!هیچی هیج


شما‌ زن‌ها را نمی‌شناسید

آن‌ها 

از عهده یواشکی‌های بسیاری 

بر می‌آیند...

‌  

مثلا یواشکی عاشق می‌شوند...

یواشکی بغض‌هایش را پنهان می‌کنند...

یواشکی شعر عاشقانه می‌نویسند و لای کتاب دینی و معارف شان قایم می کنند...

حتی

یواشکی می‌بوسند

یواشکی صورت به صورت مردی می‌گذارند و های های، زنانگی هایشان را اشک می‌کنند!


زن ها حتی یواشکی به رنگ جیغی که از لنز دوربین یا عینک شما

می‌گذرد، حسودی می کنند!


زن ها، تمام شان 

یواشکی‌های زیادی دارند!!



#فاطمه_بهروزفخر

++تمام!!!!!!!78 :-\

تو قلبم حجم بزرگی از درده!!!! ومن تنهاتر از همیشه!

میترسم دوباره حالم بد بشه !

خدایا میشناسی منو .....

خدایا میببنی وضع منو.....

خدایا خسته ترم نکن

+همه چی خوبه  باید گفت خوبه و شکر کرد ولی من از این خودم از این زندگی م از این سطح تنهایی م از این همه نگرانی ک دارم متنفرم،من شاد نیستم این زندگی من نیست ک داره میدوه و می ره و من دقیقا جایی هستم ک چهار سال پیش بودم ومن چ قد طفلی م.

میدونی خدا ؟ی چیزایی هست ک اگه تو زمان مناسبش اتفاق نیافته دیگه شیرینیش  و ناب بودنش از دست میده و شاید دیگ خواسته نشه و  شاید دیگ مهم نباشه!!!!!


شهادت  امام محمد تقی ،جواد الائمه تسلیت باد

شله زرد پختم ...

+سرما خوردم فجیع

مرسی خدا ک باعث میشی بیشتر از این له بشم.

من خستم....

من چی کنم پس!!!!!!!!!!!

+حرف الی ومیم

لعنت ب این حس من!

خدایا خودت درستش کن!

ب خاطر رفتار های دادماد بزرگ ه  و حرف‌های مادری، با مادری  دعوا و بحث کردیم.و مادری گریه کرد.ومن کلی  بغض،ب جان خودم من قصد م فقط ب خاطر تموم شدن اون بحث بود و قاطی کردم.


بیچاره مادری من ک باید همه ما رو تحمل کنه....

*خدا منو ببخششه!!!!

فردا نوشت:مادری من ظهری ک نرفتم سر سفره،ناهار آورد اتاقم.و من شرمنده تررررر ناراحت تر از خودم.


خب رفتم  آرایشگاه ی مهر گوگولی شدم.

و مث  اینکه مدیر آرایشگاه  قصد شوهر دادن منو پیدا کرد ه بود و در آخر شماره تلفن خانه رو  گرفت .:-\ 

دو تا عروسی دعوتیم فردا و پس فردا....

 با داماد بزرگ ه اصلا نمیسازم از لحاظ رفتاری....

برادر بزرگ همه رو برای ناهار دعوت کردن باغ،وخوش گذشت....

# اخلاقای تنفر انگیزی داره ک متنفرتر میشم،خوب ک سالی بیست روز هم دیده نمی شی.

بعضی رفتارا  با ید با توجه ب سن و سالت انجام بدی  ومن چقد متنفرم از این شخص با توجه به مهربانی ک داره این رفتارش تو ذوق میزنه و حس تنفر منو زیاد.همین