روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

شیادی نیست؟؟؟

سلام...تقریبا اردی بهشت ماه بود که بیمه *د*ا*نا اگهی داد به 50 نفر خانم لیسانس(هر رشته)نیازمنده..

ما هم خوشحال رفتیم دیدیم یا خدا حدود هزار نفر اومدن برای مصاحبه ..

القصه شرایطش اون موقع به این صورت بود  که حدود دویست نفز انتخاب کردن که تو کلاساشون  شرکت کنن و بابت کلاس حدود 300 گرفتن...ومن به کلاساش نرفتم .

ولی طی این شش ماه هرماه از این نوع آگهی دادن و هرسری شرایطش فرق داشت مث این سری آخر که گفته بودن برای انتخاب شدن باید مشتری جور کنین و یه جور بازاریابی و اگه تعداد مورد نظرآوردین استخدام میشین...

*دوست بنده خدا من چند نفری برد و حد نصاب پر کرد و باز بهشون گفتن که شرایط مالیه دفاتر ما جور نیست و استخدام نداریم و باید به صورت پورسانتی کار کنین..

آخه مرد حسابی شما بدون در نظر گرفتن شرایط بیخود می کنی آگهی میدی....

*دوست عزیز"http://itext.blogsky.com/"چرا نیستی؟؟؟

روزانه های من

سلام...
یه بچه سوسک اندازه مورچه تو اتاقم دیدم فک کنم مادر جانش ی چن تایی از این رو تو اتاق من تخم کرده تا کنار من زندگی کنن و من احساس تنهایی نکنم خواهش مستمندانه دارم که برن ی جا دیگه....
+اتاقم ریختم بیرون و کل اتاق سم کش زدم..چه خانوم مهمون نوازیم
خسته م ، خسته م از گروهای مجازی،دوستای مجازی،درد دل های مجازی
من دلم تنگه برای دور هم جمع شدناممون وحرف زدنای  رو درو ،نه این گروه  های مجازی  تنها یمون گوشه ی اتاق
خَسْـــــــــــــتَـــمْ

از پاییز متنفرم،از بغضش،از غمش،اززود تاریک شدنش.

*میخوام یه ماگ بخرم یعنی عاشق ماگم...ولی میدونم ازش استفاده نمی کنم مث بقیه ماگ هایی که دارم جاش   ته کمده..

چون هیچ علاقه ایی به خوردن و قهوه و نسکافه ندارم..ولی عاشق چایم که اون تو لیوان شیشه ایی باید بخورم چون به  رنگ چای خیلی  حساسم

همیـــــــــــــــــــن

خندوانه

سلام..

به نظر من ژوله بهتر بود...

آدم رفتنی باید بره

سلام

پسر خواهر جان رفت...

جاش خیلی خالیه...

خیلی ناراحتم...

به سلامتی برسه...

اندراحوالات یه روز کاری من

سلام ...
اندراحوالات یه روز کاری من

ی شرکت فروش ابزارآلات کشاورزی بود که فوق العاده تمیز بود ..شک برانگیزااا،زمین برق میزد.


حسابدار قبلی از اینکه اخراجش میکردن خیلی ناراحت بود .اینطور که خودش می گفت دلیل اخراجش


مراسم عروسیه هفته بعدش بود که مرخصی میخواست وشرکت مرخصی نمیداد.


و مدام امواج منفی مثل" حجم کار زیاده،تو تجربه نداری و نمیتونی از پسس بربیایی " میفرستاد


و پشت سر خانم مدیر که وسواسیه و حس میکنه ریسه و به همه دستور میده، ،حرف زد


منم گوش میدادم ...بدون هیچ نظری


که ناگهان خانوم حسابداراحضار شد دفتر ریس


*مث اینکه اتاق ما شنود و دوربین داشت و بهش گفتن از فردا نیا و کارها مربوطه به من بگه..


البته من قبلش ب ریسشون گفته بودم س روز میام تا با محیط اشنا بشم بعدش اوکی میدم .


شب وقتی خبر دادم نمیام خانوم مدیر گقتن که این خانوم حسابدار اخلاق بدی داشتن


و دروغ گفتن وگرنه ب خاطر مرخصی ما کسی رو اخراج نمی کنیم...فقط اخلاق مهمه ،کار هم زیاد نیستش...


فی الواقعه حرف های هیچ کدومشون تاثیری روی انتخاب من نداشت،اگر از نظر جسمانی میتونستم ،شاید می رفتم


+موقع فسخ قراداد چون حالم خوب نبود با آژانس رفتم،خانوم مدیر گفت ریس نیستن !!


یه نیم ساعت دیگه میان و ماشین رد کنید بره،من هم همین کار کردم ،


حدود ده مین بعد رفت اتاق ریس!!!! چک منو تحویل داد،دقیقا میتونست این کار رو همون موقع انجام بده


مدیر بد جنس


دختر برادر جان شیمی سراسری قبول شده خوشحالم.

روزانه های من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاد بودن مسئله این است؟؟

سلام

روزاتون به شادی


ناراحتم...


 تو اوج شادی ناراحتم


 همیشه همینطوری بودم


 تو جشن عروسیا و تولدا و شب یلدا و... لبام خندون بوده با همه حرف زده م و خندیده م ولی ته دلم

ناراحتی برای خودش ول میخوره...

+دلم برای مادری و پدری می سوزه ،که چه قد دلخوشیون بند به بچه هاشون ولی بچه هاشون...


کلا بچه های دلسوزی براشون نیستیم!!!!

تنها موندم

سلام

روزا تون به شادی ...

یه ترسی باهامه...

ترس تنهایی...از اینکه یه دختر 24 ساله تنهام میترسم...

این روزا همش به خواهری میگم چرا من تا حالا عاشق نشدم یا کسی عاشق من نشده...نمیدونم ؟؟شاید به

خاطر محبتی که از پدری و برادر جان و خواهرزاده و بردارزاده هااای پسر؛ گرفتم دیگه نیازی به محبت

جنس مخالف از بیرون خانواده نداشتم  البته شاید...(آخه خانواده  پر محبتی هستیم  منهای آقای سرطان

مابقی اعضای خانواده من عشقن ....یعنی پر از ابراز علاقه و محبت ...)

و اینکه حس بزرگ شدن ندارم  و به نظرم هم نباید داشته باشم وقتی کوچکترین فرد یه خانواده پر جمعیت

باشی همیشه بچه می مونی  حتی اگه 24 ساله ت باشه....

+به مناسبت روز دختر کادوی زورکی از پسر خواهر جان گرفتم...یعنی با تهدید و کتک یه ساعت برام خرید و حسابی چسبید

+تولد امام عشق امام رضا هم مباااااااااااااااااااارک...من عاشق امام رضاااام

عاشقی جرم قشنگی ست

سلام

سال اول دانشگاه استاد ادبیاتمون این شعر رو خوند و من عاشق این شعر شدم و چند  وقت پیش سرچ کردم و فهمیدم شاعرش آقای بهروز یاسمی ه شعر قشنگیه....


***

عاشقی جرم قشنگی ست

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

 

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

 

 به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور

 

به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

 

 به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

 

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

 

 به همان زل زدن از فاصله دور به هم

 

یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

 

 به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو

 

به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

 

 به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

 

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

 

 شبحی چند شب است آفت جانم شده است

 

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

 

 در من انگار کسی در پی انکار من است

 

یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

 

 یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش

 

می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

 

 آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

 

بر سر روح من افتاده و آوار شده

 

 در من انگار کسی در پی انکار من است

 

یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

 

 یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

 

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

 

 رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

 

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

 

 آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

 

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

 

 اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

 

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

 

 حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

 

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

 

 آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

 

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

 

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

 

و تماشاگه این خیل تماشا شده است

 

 آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

 

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

 ***