روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

"منِ امروز، ١٠سال قبل"

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سفر

سلام

با برادر جان و دایی جان رفتیم شماال..

خوب بود ..

حداقلش دو سه روزی از جو بد خونه دور شدم.


سرطان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

راز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شانس

سلام...

استخدامی آموزش پرورش تو استان  ما یکی میخواد  و احتمالا الویت با فرزندان فرهنگی و خانواده شهدا و ایثار گرو... می باشد که من جزو  هیچ  کدوم نیستم..

پس شرکت کردن تو آزمون منتفی میشه

دیشب خاله جان و با شوهر و پسرش و عروسش مهمون خونه ما بودند...

عروسشون , خانوم فوق العاده مهربون و خون گرمیه ..

پسرخاله جان قد کوتاهی داره حدود یک متر وشصت  رفته همسری گرفته که نزدیک دومتره!!!!!برای اصلاح نژاداگه احیانا قدش بچه شون به خودش بره همه امیدش از دست میره....ان شاالله خوشبخت بشن...

+موقع روبوسی کردن با عروس خاله جان بنده خدا کلی خم میشد ما رو پنچه پا میرفتیم ...قد هم ما هم  خیلی کوتاهه هااااا

+موبایلمو دوست ندارم.



خوشحالی نا پایدار

سلام

امروز رفتم دندون پزشکی برای فیکس  دندونم که دو باره اورتودنسی متحرک داد ک باید تا 6ما ه استفاده کنم و فوق العاده سخته ومزه بدی تو دهنم ایجاد کرده....

+پسر خواهر جان میگه اگه دندون اش هم مث پلنگ بود هیچ وقت اورتودنسی نمیکرد به خاطر سختی و مدت زیادش

+قرارموبایل  عوض کنم  و مدل بهترش بخرم  موبایل قبلی به قیمت خیلی کمی میخرن بندازمش تو سطل زباله سنگین ترم تنها یکسال داشتمشااا کلی ضرر مالی کردم

مادری و خواهری  غر و غر که چرا میخوای عوضش کنی و....



این روزا

سلام این روزاخیلی  شاد داره میگذره  و خوشحالم

با پسر خواهر جان حسابی خوش گذرونیم  فقط حسابی گیره!!!  که باعت فحش دادن من بهش شده وحقشه چه معنی  میده پسرخواهر جان سه سال کوچیکتر به خاله ش امر و نهی کنه چی بپوش و  نپوش کنه

وبعد از هر بار فحش دادن و دعوا کردنش :

من:ناراحت شدی ببخشید دوست داشتی اینجا نمیومدی...دوست داشتی بری خونه تون

پسر خواهر حان :نه بابا ...

ولی میدونم بعضیا موقع ها در حد مرگ دقش میدم و حرص میخوره

+دندونم اورتودنسی کرده بودم که دیروز بازشون کردم حس میکنم چیزی تو دهنم خالیه...باخره دو سال و نیم در دهانم مبارک بودن

+میخواستم عکس دندونم  قبل و بعد اورتدنسی بزارم ...که حسش نیس

**در روز یکی دو ساعت معارف و ادبیات میخونم برای آزمون آموزش پرورش...میدونم کم میخونم ولی همین که میخونم خوبه...

داغونم

سلام

مهمونای محترم دو روز بیشتر نموندن رفتن رامسر... شعورشون دوس داشتم

مادری خونه تکانی تابستونی شروع کرد فرش ها ی ربخت تو حیاط و من و خواهری مثل کوزت فرش شستیم چون لباس مناسب نپوشیده بودم کل پشت  گردن و دستم سوخت و دو روزه  ار سوختنش نتونستم بخوابم...

کلا داغون شدم از این خونه تکانی بی موقع...

+پسر دومی خواهر جانم (اهواز میشینه)که عشق من تشریف داره این دو ماهه تابستان میاد خونه ما؛من فوق العاده خوشحام چون بسی خوش میگذرونیم و....(تا این عاقا  زن  نگرفته که  سالی یه بار اس هم نده قدرشو بدونم)

همین

*احتمالا با پسر خواهر جان  برم شمال



سفر

سلام....

امروز پسر خواهر جان با خانومش اومدن خونه ما مهمونی(خواهری اهواز میشینه و ایشون پسر بزرگشون هست که از من بزرگتر و ازدواج کرده)...

از خانومش که همسن منه اصن خوشم نمیاد , فک میکنم کاملا احساس متقابلی بهم داریم  اون هم  ازمن خوشش نمیاد...

و فکر کنم یه هفته ایی باید تحمل کنمش...و مهمون نواز خوبی باشم چون احیانا رفتار بدی داشته باشم به گوشی خواهری می رسه و عملا بدبخت میشم چون بی نهایت رو پسراش و عروسش حساسه...

+دلم مسافرت میخواد,,,از بس,تو اینستا عکس جنگل و رود دریا دیدم ب مرحله عقده,ایی,شدن رسیدم
مادری و پدری ک اصن برنامه مسافرت ندارن...
از اون وررر من بورووق تشریف دارم
الان ب شدت  افسرده م
با مادری بحث کردم:-( سر اینکه با دوستام میخوام ی روزه برم شمال,اونم با تور..
شدیدا مخالفه
فعلا تو مرحله لجم..
دقیقا پارسال همین طور شد ک دوستام رفتن شمال و باز مادری جان من نذاشت
ی کلام من دلم مسافرت اونم با دوستام میخواد




سلام...

+دلم شکست از یه  حرف یه عزیز

اوصولا آدم از کسی که انتظار نداره حرفی می شنوه بیشتر بهش برمیخوره...والان بهم برخورده دوست داشتم تو اون لحظه به حال خودم گریه کنم ولی یه حس درونی نمیزاره گریه کنم

با گریه کردن احساس بیچارگی بهم دست میده به خاطر همین اصولا تو اوج بیچارگی گریه می کنم ...والان تو اوج بیچارگی نیستم فقط دلم شکسته...


+خیلی بده یکی دوست داشتنتو تهدید کنه و بگه هی فلانی میتونم این دوست داشتنت ازت بگیرم پس حواستو جمع کن...رو حرف من حرف نزن

تو این مواقع دوست دارم بگم بگیر به جهنم دیگه این دوست داشتن و نمیخوام ولی حیف من جانم فقط به این دوست داشتن بنده و اگه ازم بگیره خالی میشم پس با یه خنده مصنوعی و مسخره میگم اوکی حرف تو فقط با دوست داشتن من کاری نداشته باشه.....

دوست دارم محکم تر بشم بدون نیازی به پشتیبان و اون دوست داشتن...وای نمیشه خیلی تنهام


+خوبی که از حد بگذرد ، نادان خیال بد کند.


انتخاب رشته

سلام 

ایام به کام....

همیشه نسبت به مرداد ماه  بی احساس بودم؛مرداد ماهی پر از اتفاق های خوب

از اونجایی که بیکار تشریف دارم امروز  صبح با دختر برادر جان رفتیم مشاوره انتخاب رشته  ...

دختربرادر جان دوست داره شیمی قبول بشه هرجا ولی فقط شیمی ولی  به نظر من یه رشته تو شهر خودمون بهتر ه !!!

چرا؟؟

از اونجایی این دختر جان  کمی سر به هواس و سرو گوشش هم متناسب  به سنش میجنبه  ترجیح میدم دور نش ه از خانواده(احتمالا ترجیح من زیاد مهم نباشه خخخخخ)

جالبیش اینه که من هر وقت به بیست سالگی خودم نگاه میکنم میبینم چه دختر آرومی بودم زیا داهل دوستی و عاشقی  شیطونی اون سن نبودم مث دخترای خوب درس خوندم و تموم


+همین

***

فال من را بگیر و جانم را

من از این حال بی کسی سیرم

دستِ فردای قصه را رو کن

روشنم کن چگونه می میرم

حافظ از جام عشق خون می خورد

من هم از جام شوکران خوردم

**

بعدا نوشت:

از اونجایی که دختر برادر جان ممکنه بخونه بگم اینکه  شما خانوم منی...ولی خب مقتضی سنته دیگه...مواظب خودت باش نفس