روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

15 آذر سالگرد ازدواج مون بود.

ای جان یا یک سبد  گل رز و داودی حسابی سوپرایز مان کرد.

شبش شام رفتیم بیرون یک جشن کامل حسابی گرفتیم شکر بابت ش!

دیشب هم مادری و آقا جون شام اومدن خونمون 

آذر خوبی بوده برام تا الان

یک هفته س با ای جان تمرین رانندگی می کنم و از خودم راضی م.

کلاس زبان با دوست جانم دارم ادامه میدم و ای بد نیست

دو تا کتاب  سفر نامه ضابطیان از دوستی قرض گرفتم خوندم 

و اما پادکست رواق خیلی خوبه خیلی عاشقش م یعنی!

خیلی خوشحالم 

تو سکوت خونه شمع روشن کردم  و صدای نم نم بارون می شنوم 

در حالی که منتظر جواب مصاحبه دانشگاه هستم!

از گزینش آموزش پرورش زنگ زدن ک بیا برای گزینش..‌‌

حالا موندم سر دو راهی  

دانشگاه  و کارمند بودن؟

یا معلم بودن؟

نمیدووونم چه کنم!!!!!