روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

سرعین

  ب محض اینکه سوار ماشین میشم چشم بسته میشه فکرو خیال شیرین میاد سراغم

شوهر خواهر جان  کلی زحمت خونه رو کشید و اخر سر سرطان بی شعور ناراحتش کرد،طفلی خواهری 

فیس براش سفارش دادم  :-Dچن وقته میخواستمش ی کم گرون بود حالا تخفیف خورده ک خریدم

مادری جانم دلم برات تنگه:'(امروز زنگیدم  حالشو پرسیدیم دیروز هم ایمو زنگیدم 

ی  هفته تموم رنگ کاری و کارررر

خسته م

کلافه

اتفاق هایی ک ننوشتم مینویسم تا شیرینی ش یادم نررره

خب ببینم از چی و کجا ننوشتم:-D

از ابتدا سال شروع می کنم

*برای سال تحویل پسر خواهر جان اومد و تا 17موند تا پسر اون یکی خواهری ب دنیا بیاد ببینیدش ک نشد پسر خواهر جان 24دنیا اومد.:-*

** 11با پسر خواهری با تور یه روزه رفتیم   شماال خوش گذشت:-D


و بعدش ماه رمضون بود ک خفاش تشریف داشتم 

برای 27،خرداد رفتیم مشهد با دخترا و پسر خواهری ،دختر عموم و زنعموم

و کلی تجریه ها باحال کسب کردیم

چون سفر مشهد گذشته همش حرم و پاساژگردی بود ولی این سری متفاوت تر ...



ده روز خواهر جان اومده پیش ما و مادر دیشب ساعت 3پرواز داشت برای جده

پدر جان هم نرفت و هر چی ما به مادری اصرار کردیم نرووو گوش نکرد و تنهایی رفت:-(خدایا  نگه دار ش باش....

حالا چهل روز سخت و دلشوره  آور داریم 

ساعت 11صبح زنگ زدم رسیده بود مدینه و یکی از دوستاش عکس از مادری انداخته فرستاده تلگرام:-*