روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

واقعا  عصبی و ناراحتم 

بعضیا قبل حرف زدن فک نمی کنن مث الی...

واقعا به تو چه ک در مورد هر چی نظر بدی!....

همین ...

خوب تعطیلات بود و ما طبق معمول جایی نرفتیم.

عصری با خانواده رفتیم باغ  داداش خوب بود و خوش گذشت...

اما خسته م از این  یکنواختی...

این حجم از  نرسیدن  به چیزهایی ک دوست دارم واقعا عذاب اوره

×،کتاب زندگی ربوده شده رو خوندم  خیلی دردناک بود...‌

××از اول خرداد کلاس آنلاین ورزشی شرکت کردم وزن کنونی ۵۸ و باید ۵۲ بشم.


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام

۱۲ اردی بهشت  سومین سالگرد عقد م بود....

مامان باقالی خریده بود ک رفتم با  خواهرا پاک کردیم  وبعد اومدیم خونه ما به صرف شام و افطاری...

در کل روز خوبی بود و اگر این ادم گه تو زندگی ما نبود  چی میشد؟؟؟خدایا چرا دق میدی من واقعا نمیکشم.....

 

#امان از دست این ادم گه....

این احمق با تمام معنا که ریده به تمام دوران زندگی من نوجوانی جوانی و حالا

من ک هیچ وقت نمیبخشمش 

خدا ازش نگذرد فقط همین.متنفرم  ازش لعنت بهش