روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

فردا اول مهر کمی استرس دارم، استرس همیشگی فصل پاییز

کمی ورزش کردم


خانم مدیر گریه معاون آموزشی درآورد 

چه قد بده آدم دچار روان پریشی باشه و بقیه اذیت کنه


۱۲ شهریور راه افتادیم سمت تبریز تو زنجان ناهار خوردیم عصر رسیدیم رفتیم ایل گلی ک جالب بود کمی گشتیم

شب خونه ی دوست ای جان موندیم خوب بود.

۱۳ شهریور  تو شهر و بازار گشتیم و رفتیم سمت ارومیه که هتل به سختی پیدا کردیم ،  با ای جان بحث و میگرن شدم،شام رفتیم فلامینگو که بد نبود 

دریاچه ارومیه طفلی تقریبا خشک شده بود...

فرداش هم ارومیه گشتیم و بدک نبود یک عدد کتانی و پیراهن هندی خریدم از بازار ش ،عصرش در یک اتفاق ناگوار چای ریخت روی لباس اعصابم خورد شد..و شام رفتیم پارک ساحلی ش

کلا تو این سفر به شدت عصبی و غرغرو شده بودم و تقریبا حالت دعوا داشتم با ای جان.

۱۵ هم از اورمیه به سمت پیرانشهر و سردشت  رفتیم جاده فوق العاده و زیبایی بود که اطراف جاده جنگل های بلوط بود.

از سردشت صندل اسنوهاک و قابلمه سفری خریدم  و یه سر رفتیم آبشار شلماش که قشنگ بود.وباز دوباره بحث با ای جااان

مدرسه ما رسما دیونه خونه شده!مدیر لج کرد کولر خاموش کرد و پختیم از گرما.

Pms م!

حس افسردگی توام با خشم دارم و از همه متنفررررم.

ورزش  رو دوباره از شهریور شروع کردم

وزنم ۶۴.۴۰۰

از فروردین ۳ کیلو چاقتر شدم.

شهریور کل روزاش باید برم مدرسه و از تابستون هیچی نفهمیدم:(

مدرسه تو هواس!

معاون  اجرایی درخواست انتفالی داده به خاطر اخلاقای گند مدیر،اداره موافقت کرده و مدیر درخواست استعفا داده

و منم یه گوشه نون و ماستمو میخورم!