روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

سلام

ی هفته ایی  میشه خواهر جان بزرگه  اومده و 

جمعه قرار بود ده نفری با خواهری ها و دخترعمو  بریم استخر ک رفتیم گفتن با هر کارت عضویت 4نفر باید بیاین ک دو گروه شدیم ی گروه رفتن ی استخر دیگ و در کل خیلی خوش گذشت و خندیدیم:)

شام همگی رفتیم پارک مهمون من بودن;-)

ولی حسابی خسته شدم 

مثلا دوست داشتم دوتایی بریم قدم بزنیم:|و کلا پایه این کاره نیست مردی از صده گذشته:-\

دیگه چیزی ندارم ک وقتی دلم تنگ شد برم بخونم قلبم پر شه تا همیشه خالی م 

*سوتی نیست آتو نیست ،دلم برای خودم میسوزه وقتی  نمی دونه چی بگه اون جمله رو میگه متاسفم براش

خودتو مقایسه نکن با اون یا اندازه دوست داشتنش،مهم نیست هیچ کس مسئول خوشحال کردن من نیست.

سلااام

*با مادری و خواهری ها رفتیم سینما ،شبی ک ماه کامل دیدیم بدک نبود،دو هفته پیش با ای جان رفتیم سرخ پوست دیدیم اونم بدک نبود :|

**عروسی دوست ای جان بود رفتیم زنجان:)

***دوست ای جان پاگشا دعوت کرد رفتیم دو روز تهران موندیم،چیتگر،کاخ سعدآباد رفتیم کلی خوش گذشت :))))

****ی دعوا حسابی ی هفته ایی با ای جان داشتیم کلی گررریه کردم:(بابت ماشین و پول و مادرش و...بسی خسته کننده بود و تموم شده خدایا شکررر.

#کاش میشد رفت از این شهر،کشور ،قاره،خسته م بابت همه چی....


 روزها ب شدت معمولی