روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

عصبی م از خودم دوست داشتم امشب خونمون باشم ولی خب دلم برای خواهر بزرگ سوخت….

این چند روز سگ افسردگی روم نشسته و پا نمیشه

امروز تولد ای جان بود ناهار رفتیم خونه مادرش و عصر کیک پختیم و کار خاصی نکردم 




حالم خیلی بده تو این دو سه روز

غمگینم و هیچ امیدی ندارم به بهبود 

عصبی ام از دست مادر جان و از طرفی دلواپس بعد عمل چشمش کاملا خوب شده ها ولی هر روز یه دکتر میره.و گله داره از بقیه

ای جان از سایتی ساعت سفارش داده ولی ساعت هنوز نیومده و دو سه روز علاف اونیم...

 

امشب خونه پدر جانم  کمی سرفه داره و صداش گرفته

امروز از صبح استرس  بی دلیل مزخرفی دارم  و صبح سردرد داشتم

روزهای هستن که واقعا بی دلیل خوشحال م یک لبخند گنده دار م که البته خیلی کم پیش میاد


سین یکی از دوستامه که زنگ زد و گفت فردا ناهار میاد خونمون گفتم به اون یکی که میم هست  بگم بیاد که زیاد مایل نبود و منم دعوت نکردم ولی خیلی دوست داشتم اونم دعوت کنم 

بهرحال فردا ناهار مهمون دارم یک آدم از مهمونی دادن فرار کن 

امروز کمی خونه رو جمع و جور کردم رفتم پیش پدر جان ورزش دادم اومد خونه ورزش کردم و الان یک آدم خسته م

فردا ناهار مرغ با سس مایونز درست می کنم

یکسال تقریبا خانواده ای جان دعوت نکردم واقعا حوصله آشپزی مهمون داری ندارم خیلی بده خودم میدونم امان ازمن 


امروز رفتم پیش خواهر مدیرم برای پاکسازی پوست دو تومن شد پرهام ریخت

حالا گفت برای ماه بعد  تایم بدم ک گفتم نه خبر میدم 

شب هم خانه پدر جانم 


میگرن

هفته ای که گذشت سه روز ش سردرد شدید گرفتم و مجبور شدن نوافن بخورم

دیشب خونه پدر جانم بودم و  خدایا شکر خیلی بهتر از هفته پیش بود و خواب خوبی داشت فقط تنبلی می‌کنه ورزش ها خونه انجام نمی ده