-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 شهریور 1395 21:11
با مادری و میتی داریم می ریم امامزاده ابراهیم... +ده روز نماز نخواندم دعای عرفه نخواندم لج کردم و شد نتیجه ایی ک شکستم جلوی همه ... خدایا مرسی سپاااااس بیخیال من بشو....من این زندگی نمیخوام مال خودت!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 شهریور 1395 14:48
آدم باید خیلی ذلیل باشد که حسرت سال های به خصوصی از عمرش را بخورد. ماها می توانیم با رضایت خاطر، پیر شویم. مگر دیروز، آش دهن سوزی بود؟ یا مثلا پارسال؟ عقیده ات غیر از این است؟ افسوس چه را بخوریم؟ ها؟ جوانی؟ ما هرگز جوان نبودیم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 شهریور 1395 13:30
بیچاره مادری من وای خدایا چ وحشتناک چ عذاب آور دلم شکست ضایع شدم دوباره مر سی ک هی منو له میکنی(((( حتما ب صلاح م بوده و حتما و حتما ++شاید تنبیه ی برای*********
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 شهریور 1395 17:20
از انتظار کشیدن متنفرم ی ساعته آماده نشستم!!! مسخره ها
-
:-)
سهشنبه 23 شهریور 1395 14:25
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریور 1395 20:59
سرم درد می کنه،لعنتی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریور 1395 00:57
پر از تردیدم هر چی ب صلاحه م ب خودت سپردم!!!! نمی دونم پر از حس های متضاد م. و اینکه خودت بهتر میدونی چی بیشتر خوشحالم میکنه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریور 1395 15:30
خدایا ببخش و در گذر.....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریور 1395 23:30
برای جمعه قراره بریم امامزاده ابراهیم با مادری و دختر برادر.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریور 1395 12:14
ببین سراغِ مرا هیچکس نمیگیرد! مگر که نیمه شبی غصه ای غمی چیزی... #مهرداد_نصرتی
-
واقعا
جمعه 19 شهریور 1395 15:19
ینی فقط مرگ حقه؟! عشق حق نیست؟ زندگی حق نیست؟ تفریح حق نیست؟ آرزو حق نیست!؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریور 1395 20:53
من از زنجبیل متنفرم و همیشه خدا چای زنجبیل ی درست می کنم و نمی خورم می ریزم بیرون . ...
-
مهر در مقابل مهر
پنجشنبه 18 شهریور 1395 00:54
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریور 1395 19:35
چرا این اشک های لعنتی تموم نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا دارم خودم عذاب میدم برای هیچ!!!! دلم گرفته از این نخواسته شدن!!!!! چرامن ِبیچاره کسی رو ندارم باهاش درددل کنم؟؟؟؟؟؟ *دیشب تو خواب نذر می کردم و ب ی مرده التماس ک تو کاری کن :-(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1395 22:49
یه نوع آلزایمر هست که فقط مامانا دارن، اینطوریه که شما بدترین کارو در حقشون میکنید اما یه ساعت دیگه همه چی از یادشون میره 》ندانم گرا《 امروز تو اوج گریه م اومده تو اتاق میگه چی شده،می گم هیچی دلم گریه میخواد،میگه مگه میشه کسی حرفی زده بهت و من بازم میگم نه و بعدش ی ربع جلوی من ایستاد ه تا گریه م قطع بشه ،دو باره موقع...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1395 19:19
شما زنها را نمیشناسید آنها از عهده یواشکیهای بسیاری بر میآیند... مثلا یواشکی عاشق میشوند... یواشکی بغضهایش را پنهان میکنند... یواشکی شعر عاشقانه مینویسند و لای کتاب دینی و معارف شان قایم می کنند... حتی یواشکی میبوسند یواشکی صورت به صورت مردی میگذارند و های های، زنانگی هایشان را اشک میکنند! زن ها حتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1395 18:18
تو قلبم حجم بزرگی از درده!!!! ومن تنهاتر از همیشه! میترسم دوباره حالم بد بشه ! خدایا میشناسی منو ..... خدایا میببنی وضع منو..... خدایا خسته ترم نکن +همه چی خوبه باید گفت خوبه و شکر کرد ولی من از این خودم از این زندگی م از این سطح تنهایی م از این همه نگرانی ک دارم متنفرم،من شاد نیستم این زندگی من نیست ک داره میدوه و می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریور 1395 12:51
شهادت امام محمد تقی ،جواد الائمه تسلیت باد شله زرد پختم ... +سرما خوردم فجیع
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 شهریور 1395 13:07
مرسی خدا ک باعث میشی بیشتر از این له بشم. من خستم.... من چی کنم پس!!!!!!!!!!! +حرف الی ومیم لعنت ب این حس من!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریور 1395 15:14
خدایا خودت درستش کن! ب خاطر رفتار های دادماد بزرگ ه و حرفهای مادری، با مادری دعوا و بحث کردیم.و مادری گریه کرد.ومن کلی بغض،ب جان خودم من قصد م فقط ب خاطر تموم شدن اون بحث بود و قاطی کردم. بیچاره مادری من ک باید همه ما رو تحمل کنه.... *خدا منو ببخششه!!!! فردا نوشت:مادری من ظهری ک نرفتم سر سفره،ناهار آورد اتاقم.و من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 شهریور 1395 22:51
خب رفتم آرایشگاه ی مهر گوگولی شدم. و مث اینکه مدیر آرایشگاه قصد شوهر دادن منو پیدا کرد ه بود و در آخر شماره تلفن خانه رو گرفت .:-\ دو تا عروسی دعوتیم فردا و پس فردا.... با داماد بزرگ ه اصلا نمیسازم از لحاظ رفتاری....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریور 1395 21:10
برادر بزرگ همه رو برای ناهار دعوت کردن باغ،وخوش گذشت.... # اخلاقای تنفر انگیزی داره ک متنفرتر میشم،خوب ک سالی بیست روز هم دیده نمی شی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریور 1395 18:35
بعضی رفتارا با ید با توجه ب سن و سالت انجام بدی ومن چقد متنفرم از این شخص با توجه به مهربانی ک داره این رفتارش تو ذوق میزنه و حس تنفر منو زیاد.همین
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 مرداد 1395 18:26
کیفی که سفارش داده بودم رسید،ولی دوسش ندارم.رنگ سبزش خیلی روشن تر...
-
ماه تیری ک حس نوشتن نبوده!!!!
یکشنبه 31 مرداد 1395 00:53
دارم آرشیو وبلاگ م نگاه می کنم، می بینم ماه تیر چیزی ننوشتم،خب چی شد؟ ماه رمضان بود : +من برای اولین بار و کاملا تنها شله زرد پختم و برای تولد پسر برادر جان و بردم خونشون. ++ پسر خواهر جان 7تیر اومد. +++خواهری و برادری سر ی موضوع مالی باهم بحث کردند.و این ک مقصر کدومشون بودند،و حق با کدومشون بود رو نمی شد مشخص کرد ولی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مرداد 1395 12:36
قلبم فشرده شد دستام یخ و حسی تو پاهام نمونده!!!! خدایا ی کاری کنم برام، ب خاطر م.و حرفای الی.... +آهنگ لری از رادیو آوا پخشه :-) ++دیشب با کل خانواده رفتیم شهربازی جای اونایی ک نبودن خالی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مرداد 1395 15:48
آدم بی معرفت وجود نداره ! فقط طرف باهات حال نمیکنه وگرنه برو ببین واسه اونایی که باهاشون حال میکنن چقد بامعرفته....... من همچنان ناراحتم.... همچنان دلم پره و همچنان کم حرف......
-
مهر کارآگاه می شود
پنجشنبه 28 مرداد 1395 17:28
داشتم همینطوری وبلاگ چرخی می کردم .همینطوری هم نه ی دوستی گفته بود وبلاگ داره و.... من همینطوری پیداش کردم. خخخخخ خیلی بامزه شد از پیدا کردنش خنده م گرفت و بیشتر پست ش رمز داربود و....من هم فضووووووول!!!!!! *دوستان محترم همگی رفتند ددر و چون مادر جان من اجازه نمیده حتی ی تعارف هم نزدن،نمی دونم چرا کلی عصبی و ناراحت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مرداد 1395 01:39
دلم میخواست کسی باشد که مرا " بلد" باشد . بلد بودن مهم تر از عاشق بودن یا حتی دوست داشتن است کسی که تو را " بلد " باشد ، با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید ، میداند کی سکوت کند ، کی دزدکی نگاهت کند ، کی سرت داد بزند ، و کی در اوج عصبانیت، محکم در آغوشت بگیرد .. ! کاش کسی باشد ، که مرا " بلد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مرداد 1395 14:20
وقتی پول لای کتاب م می ذاره،تا وقتی خواستم پیدا کنم. پر از حس خوب