روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

دیشب تا صبح بیدار بودم خونه پدر جانم

عصرش پدرجانم بردیم متخصص مفاصل که براش کورتون تزریق کرد و ده جلسه فیزیو نوشت

این روزهای از دست برادر کوچیکه ناراحت و دلخورم توقع م خیلی ازش بالاتر بود و خب توقع موجب رنج است

پسر برادر بزرگه جای باباش خیلی کمک می کنه

خواهر بزرگه که ده روز اول کلی زحمت کشید برگشت جنوب

خواهر دومی طفلی از پا درآمد ده برابر ما زحمت میکشه و خونه ش کلی دردسر داره

خواهر سومی که برادر وسطی روانی اذیتش می‌کنه و نمیتونه بیاد و کلی گریه می‌کنه

خواهر چهارمی که خب عزیزکم هست میاد و کلی کمکه 

امروز کل روز خواب بودم شب با ای جان شام رفتیم بیرون 

مادر جانم چشمم عمل کرد و فردا باز می کنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد