روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

تولد پسر خواهر جان بود 

همگی ناهار اونجا بودیم

عصرش رفتیم خونه زنعمو همه شون آبله مرغان گرفتن 

و من فکر کنم ابله مرغان نگرفتم و مثل چی عصبی و ناراحتم که چرا زودتر به ما نگفتن و بعد روبوسی گفتن ...

حالا ده روز دیگه معلوم‌ میشه!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد