روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

خدایا خودت درستش کن!

ب خاطر رفتار های دادماد بزرگ ه  و حرف‌های مادری، با مادری  دعوا و بحث کردیم.و مادری گریه کرد.ومن کلی  بغض،ب جان خودم من قصد م فقط ب خاطر تموم شدن اون بحث بود و قاطی کردم.


بیچاره مادری من ک باید همه ما رو تحمل کنه....

*خدا منو ببخششه!!!!

فردا نوشت:مادری من ظهری ک نرفتم سر سفره،ناهار آورد اتاقم.و من شرمنده تررررر ناراحت تر از خودم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد