روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

سلام

مراسم خونه تکونی ،تو خونه ما شروع شد

گردنم گرفته،ب شدت هرچه تمام تر درد میکنه،مامان میگه کار خونه تموم بشه،خوب میشی :-D

گفتم قرار دوباره اعتماد کنم...دوباره نا امیدم کرد!!!

دیگه قلبم نمیکشنه

دیگه گریه نمی کنم

لعنت ب من،لعنت ب عشق من

میشه بره ب جهنم....

++++++

سخت است درک کردن دختری که غم هایش را خودش میداندودلش… که حسرت میخورند بخاطر شاد بودنش.. به خاطر لبخند هایش.. و هیچکس جز همان دختر.. نمیداند چقدر تنهاست.. که چقدر میترسد از باختن. از یخ زدن احساس و قلبش از زندگی.

نظرات 3 + ارسال نظر
متیرا پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 19:18

قربون عمه جونم بشم مسموم نشده بودی ک سرماخوردی بودی
ماکه شب باهم شام خوردیم منکه سالمم

شما معده ت اهنه

بهامین پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 08:33 http://notbookman.blogsky.com

الان بهتری عزیزم؟؟

کمی بهترم عزیزم

فاطمه پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 18:44

همیشه اونهایی که بیشتر می خندند بیشتر هم غصه می خورند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد