روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

سفر

سلام....

امروز پسر خواهر جان با خانومش اومدن خونه ما مهمونی(خواهری اهواز میشینه و ایشون پسر بزرگشون هست که از من بزرگتر و ازدواج کرده)...

از خانومش که همسن منه اصن خوشم نمیاد , فک میکنم کاملا احساس متقابلی بهم داریم  اون هم  ازمن خوشش نمیاد...

و فکر کنم یه هفته ایی باید تحمل کنمش...و مهمون نواز خوبی باشم چون احیانا رفتار بدی داشته باشم به گوشی خواهری می رسه و عملا بدبخت میشم چون بی نهایت رو پسراش و عروسش حساسه...

+دلم مسافرت میخواد,,,از بس,تو اینستا عکس جنگل و رود دریا دیدم ب مرحله عقده,ایی,شدن رسیدم
مادری و پدری ک اصن برنامه مسافرت ندارن...
از اون وررر من بورووق تشریف دارم
الان ب شدت  افسرده م
با مادری بحث کردم:-( سر اینکه با دوستام میخوام ی روزه برم شمال,اونم با تور..
شدیدا مخالفه
فعلا تو مرحله لجم..
دقیقا پارسال همین طور شد ک دوستام رفتن شمال و باز مادری جان من نذاشت
ی کلام من دلم مسافرت اونم با دوستام میخواد




نظرات 5 + ارسال نظر
itext پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 23:59

سلام خانم حسابدار . شمام که پست نذاشتید. :) چند باری سرزدم ولی پستی از شما رویت نشد.
امیدوارم حالتون خوب باشه.

در حال پست گذاشتن جدید بودم

متیرا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 21:53 http://baran11990.persianblog.ir/

سلام عمه جونم!!!
چرا پست نمیذاری؟؟؟
ارفعالیت بی دریغت توخونه بنویس!!!

بله برادزاده جان تنبل که کمکی نکردی

سید چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 12:50 http://http:/davoodmoghadasi.persianblog.ir

سلام
باید خانواده را راضی کنی و سفر بریی. الان فصل مسافرته بخصوص به شمال

پدر و مادری من کمی سنشون بالاس حس مسافرت ندارن

آنا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 23:20 http://aamiin.blogsky.com/

چه علاقه متقابلی!

بهامین یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 11:31

چقدر خوبه که پسر خواهر بزرگ دارین
کاش فندق منم بزرگ بود

ممنون,عالیه و دوست داشتنیه
برادرزاده و خواهرزاده ازم بزرگترن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد