روزهای یک دخترک
روزهای یک دخترک

روزهای یک دخترک

پذیرش ،مرحله مهم و اساسی در  زندگیه

آنچه اتقاق افتاده باید میفته 

**عصبانیت تمام وجودم گرفته از اتفاق مدرسه


هفته پر کادویی داشتم از دانش آموزانی که واقعا دوستم داشتن،و خوشحالم براش

معاون پرورشی متولد ۷۹ واقعا رو مخ من هست و عصبی م می کنه!

بچه ها رو پیک‌نیک نصف روزه بردیم شهربازی که سخت گذشت!

×خرداد شلوغی داریم چون مدرسه ما حوزه تحصیح و من مجبورم تا شش عصر بمونم مدرسه...

از خودم ناراحتم

یک سری رفتار هایی تو محیط کار دارم که خیلی اذیت کننده شده برام

پیش از حد صمیمی میشم 

و کمی هم چه عرض کنم زیاد بدون فکر حرف میزنم  که باعث دلخوری و دلگیری ممکنه بشه...

باید اصلاح کنم .

یادم بمونه هفته معلم و حرف هایی که نباید گفته میشد!

چهارشنبه ۱۲ اردی بهشت بچه ها رو بردیم اردو انزلی که خوب و خوش گذشت. 

گلو درد و سردرد ✅️

یعنی آبله مرغانه؟؟

حوصله آدم ها ندارم

تصمیم رو  به مدیر گفتم که برای سال بعد معاون نخواهم شد و احتمالا هنرآموز پایه دهم بشوم.

واقعا فروردین چرا تموم نمیشه@_@

کتاب پیوندها گوش دادم دوستش داشتم 

با پادکست رواق حافظ خوانی شروع کردم و دوستش دارم



تولد پسر خواهر جان بود 

همگی ناهار اونجا بودیم

عصرش رفتیم خونه زنعمو همه شون آبله مرغان گرفتن 

و من فکر کنم ابله مرغان نگرفتم و مثل چی عصبی و ناراحتم که چرا زودتر به ما نگفتن و بعد روبوسی گفتن ...

حالا ده روز دیگه معلوم‌ میشه!!

از الان  روز شماری می کنم برای خرداد و تعطیلی بعدش! زود نیست؟

قرار تو مدرسه مراسم افطاری ی داشته باشیم که خوبه و خوش میگذره ولی کارهای من زیاد میشه!

××مدیرمون××

خانم گاف جان دوساله مدیر منه خانم خوش قلبیه و اما خیلی حرف میزنه خیلی توضیح میده و خیلی حساسه و سریع بهش برمیخوره ،نکات ریز خانوادگی ش کل مدرسه می دونن !اصلا رفتار باهاش خیلی سخته ،و  اما منو دوست داره خیلی هوامو داشته ...

امسال به اصرار ایشون معاون شدم ،حالا نمی دونم برای سال بعد چی کنم ...

پارسال من فقط با دو یا سه تا از همکارا صمیمی بودم 

ولی امسال تعدادشون زیاد شده و اصلا در توان م نیست هی میخوام کمتر باهاشون در ارتباط باشم که به خاطر معاون بودن م نمیشه و این موضوع حسابی کلافه م کرده!



سفر نوروز ۱۴۰۳

۱۰ فروردین راه افتادیم به سمت اصفهان یک روز موندیم و برای ۱۲ رفتیم یزد 

یزد را اولین بار بود سفر می کردم و خوب بود و دوستش داشتم !

**ولی دوباره باید برم برای دیدن کویرهاش و قنات ش و...

آش شولی خوردم بدک نبود ،قیمه یزدی جای لپه ،نخود داشت و فالوده شون مثل نودل نرم و بلند و لزج بود و برای یک بار امتحان خوب بود

×تو این سفر ای جان فوق العاده بود .

*برادر ای جان هم همراهمون بود.

۱۴۱۳ من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سال نو مبارک

۴۰۳ برای  من با استرس بلیط اشتباهی خواهری ها شروع شد

و مجبور شدن با ماکسیم برن جنوب تو این برف و بارون...

آخرین روز ۱۴۰۲

هوا بارونی و من بی حوصله ترین حالت ممکن م

امسال هیچ خریدی نکردم واقعا در توانم نیست که برم تو شلوغی های دم عید

خونه تکونی هم کامل انجام ندادم

برادر کوچیکه امروز داره میره کربلا

دو تا از خواهرها میرن پیش خواهر بزرگه

من و ای جان احتمالا ی وری بریم ما خدایِ تصمیم برای سفر های یهویی هستیم.

۱۴۰۲ سال آرومی بود تقریبا  و شکر بابتش 

سال ۱۴۰۳ لطفا سال خیلی خوبی باش!

من پر انرژی تر باشم

پنچشنبه هفته پیش رفتیم خونه ی دوستمون تهران و دو  روز موندیم ،آقا من از ترافیک تهران متنفرم ، از شلوغی ش...

بد نگذشت!

این هفته حسابی دچار میگرن و سردرد شدم و واقعا کلافه م ،یک و دو ماهی خوب بودم به نسبت!

حوصله خرید ندارم.


واقعا راسته که میگن شما امروز  دارین توی آرزوی گذشته تون زندگی می کنید که فراموش کردید!

×ای جان یک تصمیم شخصی گرفته و به شدت خوشحالم در موردش!

××کتاب دالان باریک آزادی برام گرفت،از اینکه بی خبر رفته شهر کتاب و برام این کتاب خریده خیلی ارزشمند بود

+ بعد از ۵ سال زندگی مشترک بیشتر از از همیشه دوستش دارم با همه ی قهر و آشتی ها کنارش احساس امنیت و خودم بودن دارم، امیدوارم همین حس بهش بدم!

از لحاظ کاری واقعا تو مدرسه بعضی رفتار تا حد جنون ،دیوانه م میکنه اما چه میشه کرد تا یاد بگیرم که چطوری رفتار کنم خیلی مونده!


دارم به بچه دار شدن فکر می کنم خیلی برام ترسناک!



اینجا شده شبیه گزارش های پزشکی من

خب متخصص زنان رفتم یه سری چکاپ انجام دادم تا جوابش بیاد،

مدرسه بد نیست ولی کلا بعضی ها رو نِرو من هستند و تحملشون سخته!

ساعت ۴ و ربع و من هنوز خوابم نبرده و ۷ باید سرکار باشم

به شدت عصبی م از بی خوابی، نفسم تند میزنه و پاهام یخه 


واقعا دی ماه مزخرف و شلوغی بود 

ک پنجشنبه  و جمعه ها ش مجبور شدم برم ضمن خدمت 

دیروز رفتم برای سونوگرافی شکم که گفت نرمال تا دید آزمایش خون چی میگه...

هنوز اثرات سرما خوردگی دارم سرفه و...

همین.

از سه شنبه هفته پیش آنفلوانزا گرفتم و حالم هر روز بدتر از دیروز

همش منتظرم همه چی تموم بشه !

روزا تموم بشن

 ماه ها تموم بشن ،

سال جدید بیاد  و بره

و تقویم دنبال می کنم

واقعا چمه؟؟

 و هیچ هدف خاصی رو دنبال نمی کنم به شدت بی انگیزه!

این زندگی اون زندگی  من نیست!

امروز کلی گریه کردم ،

این هنرستانی که میرم دانش آموزان گستاخ و بی تربیتی داره و با ادبی ش روزمو خراب کرد .

کاش معاون نمی‌شدم خیلی درگیری داره 

دکتر برام آزمایش خون نوشته بود که نتیجه ش ابن بود در اثر خوردن داروهای میگرن و... آنزیم های کبد افزایش پیدا کردن و مرحله خوبی نیست برای کبد

حالا دو تا از قرص کم کردم ولی خب خوابم بهم ریخته و عصبی م

و از طرفی گزگز دستام کماکان هست

روزای  به گ☆☆☆

سفر شیراز

به بهانه عروسی دوست ای جان یک سفر۵ روزه به شیراز داشتیم

خیلی عالی و خوب بود و خوش گذشت!

حافظیه خیلی دوستش داشتم، سعدیه خوب بود،و شیراز که به عمارت های و باغ ها معروفه!!!

مسجد نصیرالملک قشنگ بود.



× دم مدیر گرم که مرخصی داد.

××مثل چی خسته میشم ،پارسال که هنرآموزبودم  در هفته ۳ روز میرفتم ولی امسال کل هفته مدرسه م و خسته کننده س! از لحاظ مالی فرق چندانی نداره

●  از اینکه منو تو منگنه قرار بدن متنفرم

●●از خودم متنفرم که شفاف میگم نه و بعد عذاب وجدان میگیرم !

●●●خیلی اعصابم خورده بابت سفر شیراز و مادر جان!!!

■معاون فنی هنرستان شدم،

این ده روز که سخت گذشته،حسابی خسته میشم روتین پوستی نرفتم !



چیزی داره آزارم میده 

نمی دونم چیه؟

دلهره دارم

عصبی م

غمگین م 

به آینده نا امیدم

غم فزاینده ایی!!!

من از پاییز و مهر متنفرم

دل  آشوبه  میشم.


خانواده

۱) تف تو pms و دعوای های من و ای جان

بهش میگم من هورمون های بالا و پایین میشه و درد عصبی م می کنه تو هنوز بعد ۵ سال مدلِ من دستت نیومده ؟ ....

و البته که نیومده....!

۲)قلبم درد می کنه برای اتفاق خیلی بدی که برای خواهرک  افتاده ...و افتاده و به من دیر گفته و تنهایی  حملش کرده ،وقتی با گریه گفتم چرا به من زودتر نگفتی ؟گفت تو هم آب میشدی تو مشکل من ..

۳)زندگی همیشه اتفاق هایی رو  بهت نشون میده که میگی از این بدتر دیگه نمیشه  ولی میشه و باز ممکنه دیگه چی ببینم؟

میدونم خیلی مبهم مینویسم ولی مینویسم که یادم بمونه دردهایی که کشیدم تا بزرگ بشم فکر می کنم دیگه  هفتاد و خورده ایی ام.

۴)تو کست باکس دارم روآح گوش می کنم  جالبه!

۵)خانواده چیز عجیبی ممکنه خودت هیچ مشکلی نداشته باشی و مشکل و درد هر کدومشون روان آدم به فنا میبره!





سه هفته س خواهر بزرگه اینجاست که تقریبا سه بار دورهمی دخترعمو ها رو داشتیم که یکروز ش خونه من بود پاستا پنه  و کشک بادمجون درست کردم و مهمونی خوبی بود!

و مهمونی خانوادگی  که داشتیم که بد نبود و خوش گذشت

×با مدیر مدرسه هماهنگ کردم و امسال قراره معاون بشم !

از الان استرس مهر گرفتم ،البته من خداوندگار استرس‌م


تیر چطور بود؟

تو ماهی که گذشت واقعا کار خاصی نکردم

برای کارورزی بچه ها رفتم بازدید و تو گرما تلف شدم با اینکه  درهفته فقط دو روزمی رفتم !

خواهر وسطی هم با کمک مادر جانم ی خونه نقلی خیلی نقلی  خرید باز خدایاشکر!

کتاب دعای برای ربوده شدگان گوش دادم که برای کشور مکزیکه و خیلی خوب بود ،

کلی پادکست گوش دادم طبق معمول و روزها خیلی آروم تموم شدند!

احتمالا خواهر بزرگه این هفته بیاد و ببینیم چی میشه ،به قول ای جان هفته های مهمونی 


سلام از بامداد  تولدم...

غمگینم ...

ناامید...


خود‌‌‌‌‌ِ پنج ساله ت چه شکلیه؟

دخترک کم حرف ، بی اعتماد نفس،و ترسیده با موهای کوتاه و زشت و بهم ریخته...

بهش توجه نمیشده و گوشه ایی برای خودش میپلکیده!

×طفلی من !

××دوست دارم برم بغلش کنم ببوسمش و بگم تو فوق العاده ایی ،غمگین نباش ،دلشوره نداشته باش بزرگ بشی همه چیز بهتر میشه برات....

×میشه کسی که یه زمانی دوستش داشتی ، فراموش کنی؟

_نه نمیشه

m$

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... 
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

چهارشنبه آخرین کلاس این سال برگزار شد و تماااام!!!!

خوشحالم که تابستون میاد 

شاید برای ارشد بخونم ^^_^^

این چند وقت کتاب کاغذی نخوندم بیشتر تو فیدیبو هستم و کتاب های صوتی گوش میدم و به طور اتفاقی کتاب کلاس پرنده که ضابطیان خونده گوش دادم مخصوص تینیجرها است ولی من دوسش داشتم خیلی خوب بود!

بلاخره سالی که گذشت کلی کتاب ها زیبا گوش دادم با صدای  عمرانی ، تایماز رضوانی و اشکان عقیلی پور!


سفر نوروز ۱۴۰۲

سال جدید به خوبی شروع شد 

مسافرت ۳ روزه به کاشان و اصفهان داشتیم که خیلی خوش گذاشت!

کاشان که دو سه بار قبلا رفته بود  باغ فین و آبشار نیاسر و ابیانه ش...

این سری بیشتر به خانه هاش سر زدم ،

یه رستوران به اسم سند باد رفتیم که عالی بود.

اصفهان هم با ر دوم بود می رفتم  و خوب بود

بریون امتحان کردم دوس داشتم،گوشفیل و دوغ نشد امتحان کنم

رستوران طنجه هم خوب بود.

تو این سفر ای جان بدک نبود.

×قرار بود شیراز هم بریم که پسر خواهر قراری با دوستاش تو تهران داشت و نرفتیم!



آخرین روز ۱۴۰۱


سال سختی بود خیلی سخت

 ولی برای من میشه گفت سال اولین بارهای خاصی بود  که دوستشون  داشتم !

به امید بهترین ها...



آخرای اسفند سال ۱۴۰۱ و اعتراف می کنم: دلم برای برادر وسطی ( سرطان سابق) تنگ شده و دلم براش میسوزه 

احساس می کنم تو این سن می تونم درکش کنم و نه تایید!!

زندگی از دسته رفته ش و گذر این زندگی با این حال و احوالش!

 امیدوارم درست بشه و طعم خوش زندگی بکشه !

جدا از آزار و اذیت هاش آدم بدی نبود.

بعد ۵ ماه حقوق م ریختن

**)


دی ماه تقریبا سختی بود !

مریضی پدر جان ،حال بد خودم!

  رفتن به فیزیوتراپی و منتظرموندن که منو به شدت عصبی می کنه!

 و تولد ای جان بود کار خاصی نکردم و جشنی نگرفتم ،ولی شب بعدش رفتیم رستوران:)

سلام  :)

خواب رفتگی و گز گز دست و پام هست و طبق mriلکه هایی در پشت سرم هست  ک ممکنه دلایل مختلف داشته باشه، فعلا دارو داده که بخورم تاببینیم چی میشه!

دیشب دخترا  خونمون بودن کلی خوش گذشت

و برای شام الویه درست کردم

با هم ورزش کردیم


سلام از دی ماه 

بازم حال جسمانی من خرابه یاد وبلاگ افتادم

حدود دو هفته س دست و پام و دیگر اندام های موجود گزگز میکنه، از خانه آلزایمر وقت گرفتم 

خسته م ازش

هنوز حکم نخورده و حقوق  نگرفتم و این موضوع ب شدت عصبانی م کرده

اوضاع مملکت  داغونم با وضع دلار و کوفت و زهرمار

فعلا زنده ایم 


نمی دونم بقیه چطور دارند زندگی می کنند اما من فقط دارم خودم با زور میکشونم به روز بعد 

مدرسه م عوض کردن بی درو بی پیکر بودن آپ تمومی نداره

رفتم دکتر مغز و اعصاب  دارو داد!

حالم دلم ،خوش نیست :(

اینستا و واتس آپ قطعه !مسخره هاااا

امروز رفتم شورای دبیران مدرسه و بدک نبود و راضی م

شنبه یکشنبه و دوشنبه کلاس دارم با دبیران رسمی و من هنرآموز دومم و این خوبه و چیز میز ازشون یاد میگیرم

در حد مرگ عصبی م از روال کاری آپ ،لعنت بهشون.

لباس فرم ی دست دوختم و دو عدد کفش خریدم دو و نیم شد@@@!

کلاس شنا بد پیش نمیره ولی راضی کننده نیست برام


کرونا گرفتیم و برای من خیلی سخت گذشت 

هفته پیش با خواهر ها و بردار جان رفتیم رودسر خوش گذشت!

جلسه اول شنا هم ای بدک نبووود¡

هنوز از آموزش و پرورش ب من زنگ نزدن:| 

خواهر بزرگه یک هفته ایی میشه اومده

 و مهمونی و گشت و گذار ها شروع شدن !

پدر جان م کمی نا خوش احوال بود چند روزی 

الموت رفتیم رودخانه سرد و قشنگی بود

رشت رفتیم خیلی خوب بود اما دردسر های سفر باخانواده پر جمعیت 

استخر ثبت نام کردم برای یادگیری شنا


سلطان تبدیل موقعیت عادی دعوا به بغرنج ترین دعوا تاریخ بشری می رسه به ای جان

×تو زندگی بعدی م:

۱/ با کسی ازدواج می کنم که موقع گریه کردنم  بغلم کنه تا آروم بشم...



در پایین ترین مودِ خودم هستم 

لعنت به pms


با خواهری رفتیم رشت و انزلی  و بسی خوش گذشت

و من عاشق دریا  کلی حال کردم 

هوا خنک بود ...

×میدونی چی شده وقتی از دست  ای جان دلخورم و با هم  دعوا کردیم خوابش m$میبینیم و غمگین میشم و یاد خاطره های خیلی کم  ش مبفتم....نمیدونم چه مکانیسم مغزم طراحی کرده ؟؟؟؟

××خرداد  و تیری  که عصر ش با خواهر ها و دختر عموها به  پارک رفتن و خوردن عصرانه گذشت!


۷ خرداد تولدم بود و شروع ۳۱ سالگی

سلااام 

پر از ترس و دلهره بابت این روزهاااا

نمی دونم بعد ها چی میخواهد بشه، ولی ناراحتم بابت این وضع اقتصادی جامعه 

پر از حس منفی  م و ناراحتم....

کلاس های دانشگاه به سختی دارن میگذرند

همین....

البته pms هستم